«معشوق سابق» پارت پنجاه و شش

~~~

با برگرداندن گوشی نام «سونگمین:)🤍» نمایان شد.

ضربان قلبش متزلزل بود و دستانش لرزان از کار جاهلانه ای که درحال اتمام دادن به آن بود.

چه جوابی داشت برای سونگمین؟ می‌خواست در جواب «کجایی؟»، چه بگوید؟
می‌خواست بگوید در حال ترک کردنت هستم چرا که نمی‌توانم التماس کنم تا با من خوب باشی؟
می‌خواست بگوید در حال فروش روحم به تو و تسلیم شدن در برابر زندگانی هستم؟
می‌خواست در سکوت به صوت نفس های یکنواخت سونگمین گوش دهد و کلمه ای از بین لبانش عبور ندهد؟

هیچ جوابی برای هیچ سوالی نداشت، هیچ صحبتی برای به اشتراک گذاری نداشت.
پس دلیل حرکت انگشتش به سمت دکمه سبز رنگ و پاسخ دادن به تماس سونگمین چه بود؟

مقهورانه و بدون تفکر قبلی تماس را متصل کرد.
ممکن بود تا لحظاتی دیگر قلبش منفجر شود و پروانه های رنگی درونش از حنجره اش به بیرون سوق بخورند.
تلفن را با دستی که هنوز رمق آخرین امید را در خود داشت، به بالا هدایت کرد و به گوشش رسانید.

_الو؟ چانی؟

دستش را روی حنجره اش قفل کرد چرا که هراس داشت صدای نفس های لرزانش از تلفن رد شود.
نفس عمیقی بیرون داد، صدایی در درونش طنین می انداخت که قرار است این تماس با اشک خاتمه یابد.

+ا...اوه...سلام...سـ...سونگمین! خو...خوبی؟
_چان؟...نکنه داشتی گریه می‌کردی؟...بابت اینکه اخراجت کردم...دلخوری؟

نفس هایش تند تر شد...دلخور؟ او دلخور نبود. او رسماً نابود شده بود...
مستغرق در پشیمانی و خاطرات...در تنهایی به سر می‌برد، کارد به رگ هایش چسبانده شده بود...نام این تباهی نیست؟
یا شاید هم نامش عشق است...؟!

سونگمین پشت خط، در سکوت متحیر و سرگردان، منتظر خارج شدن صوتی از بنگ چان بود، اما چیزی جز صدای نفس های لرزانش شنیده نمی‌شد.

_چانی؟ حالت خوبه؟

در حال پیدا کردن پاسخی برای پرسش قبلی اش بود که سونگمین با همان لحن همیشگی اش که بنگ چان را مجنون خودش می‌کرد پرسید «حالت خوبه؟»، نمی‌دانست باید در جواب چه بگوید.
حالش خوب بود؟ یقیناً نبود.

+نه...دلخور...نیستم، فقط...یکم...یکم خسته ام...سـ...سونگمین...آره...خستم...
_چانی...من مجبور بودم...دوستی ما سر جاشه...ولی دیگه نمیتونستم بزارم توی این شرکت کار کنی...تو داشتی زیاده روی می‌کردی...اینجوری بقیه...فکر می‌کردن ما...ما فقط دوست نیستیم...لطفا بفهم چان...ما فقط دوستیم...نه چیز فراتری.

جملات سونگمین بر او غالب شده بودند و بر فضا حاکم.
نمی‌خواست این کلمات را بشنود...تکرار این جملات و کلمات...فقط سوهان قلب و روحش بود.
چه می‌شد اگر فقط دوست نبودند؟ چه می‌شد اگر بقیه از علاقه چان بو می بردند؟ چه می‌شد اگر حکم دوستی باطل میشد و صیغه عشق خوانده می‌شد؟ چه می‌شد اگر سونگمین به جای زیبا ترین حسرت بودن، تبدیل به زیبا ترین دارایی چان میشد؟


~~~

تادااا پارت جدید💕✨
امیدوارم حمایت بشهه🤍🫂:)))
دیدگاه ها (۳۶)

«معشوق سابق» پارت پنجاه و هفت

«معشوق سابق» پارت پنجاه و هشت

«معشوق سابق» پارت پنجاه و پنج

«معشوق سابق» پارت پنجاه و چهار

عاشقش شده بود اما حتی به خود هم نمی توانست بگوید که عاشقِ او...

چند پارتی از چانمین:(وقتی که....)سونگمین: اشکال نداره، هیونس...

معتاد بود. به صدا... به آغوش... به طعم شراب لب های خوش رنگ ....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط